مشعل هدایت
قرآنی ، مذهبی ، اعتقادی ، تربیتی
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان نسیم وحی و آدرس mashalehedayt.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





پيوندهای روزانه

فرجام نيک ثعلبه

نقل است که حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله هر وقت عازم جنگ مي شد، ميان هر دو نفر از اصحاب خود عقد برادري مي بست تا يکي به ميدان جنگ برود و ديگري در شهر بماند و زندگي خود و برادرش را که به جنگ رفته است، اداره کند. از جمله افرادي که در جنگ تبوک، پيامبر بين آنان عقد برادري بست، سعد بن عبدالرحمان و ثعلبه انصاري بودند. سعيد در رکاب آن حضرت عازم ميدان جنگ شد و ثعلبه در مدينه ماند تا زندگي خانواده خود و سعيد را اداره کند. ثعلبه هر روز نيازهاي خانواده ي سعيد را فراهم مي کرد و به در خانه ي او مي آمد و از پشت پرده، به زنش تحويل مي داد و با او صحبت مي کرد. از آن جا که شيطان سوگند خورده است که اولاد آدم را فريب دهد، روزي ثعلبه را وسوسه کرد و گفت: «اي ثعلبه! مدتي است که تو مخارج خانواده ي سعيد را به عهده گرفته اي و از پشت پرده به زن او تحويل مي دهي و با او سخن مي گويي. آيا تا حال قيافه او را ديده اي؟ آيا مي داني در پس پرده کيست و چيست؟ امروز پرده را عقب بزن و نگاهي کن! »
آن روز ثعلبه وسايل خانه ي سعيد را آماده کرد و به در خانه آمد. زن سعيد پشت پرده آمد، ولي ناگهان ثعلبه پرده را عقب زد. چشمش به جمال زن افتاد و او را در نهايت حسن و جمال ديد. بي طاقت شد و حاجت نامشروع خود را درخواست کرد و مي خواست بر دامن زن سعيد چنگ زند. در اين هنگام زن سعيد با کمال حيا و عفت و عصمت گفت: «اي ثعلبه! آيا روا باشد که برادر تو سعيد در ميدان جنگ مقابل دشمن و تير و نيزه باشد و تو به ناموس او قصد خيانت داشته باشي! » حرف آن زن چون تيري بر قلب ثعلبه نشست. فريادي زد و بدون آن که گناهي مرتکب شود، از خانه بيرون آمد و سر به بيابان نهاد. در کنار کوهي رفت، خود را به خاک انداخت و ناله و گريه آغاز کرد. شب و روز فرياد مي زد و مي گفت:« الهي انا انا و انت انت» خدايا تو معروفي به آمرزش گناهان و من موصوفم به گناه کاري. تو بخشنده اي و من مرتکب شونده ي خطاها» . اين گونه به سر مي برد تا هنگامي که حضرت رسول صلي الله عليه و آله از جنگ فارغ شد و به سوي مدينه برگشت. وقتي خبر بازگشت آن حضرت به مدينه رسيد، همه ي کساني که در مدينه مانده بودند به استقبال لشکر اسلام بيرون آمدند و هر کسي برادر رزمنده ي خود را در آغوش مي گرفت و احوال سفر و حضر را از همديگر مي پرسيدند. اما سعيد هر چه منتظر برادر خود ثعلبه ماند، از او خبري نشد. نگران شد که بر سر ثعلبه چه آمده است؟ هنگامي که به خانه آمد، اول از زن خود، سراغ ثعلبه را گرفت. زن قضيه را براي شوهر خود بيان کرد و گفت: «از آن روز تا حال ثعلبه در کوه هاي اطراف مدينه با گريه و ناله به سر مي برد و با غم و اندوه قرين گشته است. » وقتي سعيد قضيه را شنيد، گريان شد و به جست و جوي او بيرون رفت. در بيابان ها مي گشت تا اين که او را در پشت سنگي پيدا کرد در حالي که نشسته بود و با ناله و فرياد مي گفت: «واي از شرمساري و ندامت، فرياد از حرمت و رسوايي روز قيامت. » سعيد پيش رفت او را بغل کرد، دلداري داد و گفت: «اي برادر! برخيز تا روي به دارالشفاي نبوت آريم. شايد اين درد را دوايي و اين رنج را شفايي پديد آيد. » ثعلبه گفت: «اي سعيد! اگر ناچار از آمدن به شهر هستم، دست هاي مرا ببند و طنابي در گردن من انداز و مانند بندگان فراري، کشان کشان پيش حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله ببر. »
سعيد دست هاي او را بست، طنابي بر گردنش انداخت و او را مي کشيد تا به مدينه آورد. خبر آمدن ثعلبه به شهر منتشر شد. وقتي دختر او «حمصانه» خبر آمدن پدر را شنيد، دوان دوان آمد. چون پدر را بدين حالت ديد، گريان شد و گفت: «اي پدر! اين چه حالت است که تو را در آن مشاهده مي کنم. » ثعلبه گفت: «اي نور ديده! اين حالت گناه کاران در دنيا است تا حالت ايشان در آخرت چگونه باشد؟ » پس گذار ايشان به خانه ي يکي از صحابه افتاد که از منزل بيرون آمده بود. چون از ماجرا آگاهي يافت، او را از پيش خود راند و گفت: «به خاطر انديشه ي خيانتي که کرده اي، ترس آن است که عذابي آيد و تو را گرفتار کند. از اين جا دور شو تا عاقبت بد تو مرا فرانگيرد» . بر هر يک از صحابه که مي گذشت، او را مي ترساندند و از خود دور مي کردند تا به خدمت حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام آمدند. آن حضرت فرمود: «اي ثعلبه! مگر نمي دانستي که غيرت خداوند بر جنگجويان و مجاهدان از همه کس بيشتر است. اگر اين خيانت قابل عفو و گذشت باشد، فقط به دست پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله است. »
ثعلبه وقتي به در خانه ي پيامبر رسيد، ايستاد و به آواز بلند فرياد کرد: «گناهکارم، گناهکارم. »
حضرت رسول صلي الله عليه و آله اجازه ي ورود داد. وقتي او را با اين حالت مشاهده کرد، فرمود: «اين چه حالت است؟ ! »
ثعلبه داستان خود را بيان کرد. حضرت فرمود: «گناه بزرگي مرتکب شده اي. از پيش من برو تا ببينم از جانب خدا چه حکمي صادر مي شود. » او باز سر به بيابان نهاد. دخترش سر راه را گرفت و گفت: «اي پدر! دلم به حالت مي سوزد، مي خواستم در کنارت باشم و در پناه تو به سر برم، اما چون حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله تو را از پيش خود راند، ديگر محال است من به تو بپيوندم! » وقتي ثعلبه اين کلمات را از دخترش شنيد، بيشتر ناراحت شد و به سوي کوه هاي مدينه رو نهاد. خود را در خاک انداخت و گفت: « خدايا! همه ي مردم، مرا از پيش خود راندند و دست رد به سينه ي من زدند. اي مونس بي کسان! اگر تو دست مرا نگيري، چه کسي مي گيرد؟ اگر تو عذر مرا نپذيري، چه کسي مي پذيرد؟ چند روز بدين حالت بود تا آن که خداوند عذر او را پذيرفت. بعد از نماز عصر بود که جبرييل اين آيه را براي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله آورد:
و الذين اذا فعلوا فاحشه او ظلموا أنفسهم ذکروا الله واستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا علي ما فعلوا و هم يعلمون
نيکوکاران کساني هستند که هر گاه کار ناشايسته اي از ايشان سر زد يا به نفس خويش ستم کردند، خدا را به ياد مي آورند و از گناه خود به درگاه خداوند توبه و استغفار مي کنند (و مي دانند) جز خدا هيچ کس نمي تواند گناه آنان را بيامرزد و آنان کساني هستند که بر کار زشتشان اصرار نمي ورزند؛ زيرا به زشتي معصيت آگاهند. (3)
پس از آن جبرييل گفت: «يا رسول الله: خداوند سلام مي رساند و مي فرمايد: چرا بندگان ما را مي راني و مأيوس مي کني؟ درخواست کن تا من گناهان ايشان را ببخشم و بيامرزم. » حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله اميرالمؤمنين و سلمان را طلبيد و فرمود: «برويد ثعلبه را پيدا کنيد و بگوييد! خداوند تو را آمرزيده و او را بشارت دهيد و به مدينه بياوريد. » حضرت علي عليه السلام و سلمان به جست و جوي او پرداختند و سراغ او را از چوپاني گرفتند. گفت: «هر شب شخصي به اين وادي مي آيد و در زير اين درخت به مناجات و راز و نياز مي پردازد و گريه مي کند. »
ايشان صبر کردند تا هنگام شام، ثعلبه آمد و در زير آن درخت سجاده ي خود را انداخت و با خالق بي نياز مشغول راز و نياز شد. مي گفت: «الهي! از همه ي درها محرومم و همه ي مردم مرا از خود راندند. اگر تو نيز براني، به چه کس رو کنم و راه چاره ي خود را از کجا به دست آورم؟ » حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام گريان شد و با سلمان پيش رفتند و گفتند: «البشاره! البشاره! اي ثعلبه! مژده باد که خداوند رحمان تو را آمرزيد و رسول خدا صلي الله عليه و آله ما را به طلب تو فرستاد و آيه را براي او خواندند. »
وقتي ثعلبه آيه و بشارت را شنيد، با ايشان به سوي مدينه حرکت کرد. وقتي وارد مسجد شدند، حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله مشغول نماز عشا بود و مردم به آن حضرت اقتدا کرده بودند. ايشان هم به آن حضرت اقتدا کردند و به نماز مشغول شدند. آن حضرت بعد از حمد، سوره ي مبارکه ي «تکاثر» را خواند.
چون آيه ي اول را تلاوت فرمود، بدن ثعلبه لرزيد و نعره اي زد، وقتي پيامبر، آيه ي دوم سوره را قرائت کرد، خروشي عظيم سر داد و چون آيه ي «کلا سوف تعلمون» را از پيامبر شنيد، بي هوش شد.
الهکم التکاثر حتي زرتم المقابر کلا سوف تعلمون ثم کلا سوف تعلمون
افزون طلبي و تفاخر، شما را به خود مشغول داشته (و از خدا غافل نموده) است. تا آن جا که به ديدار قبرها رفتيد (و قبور مردگان خود را برشمرديد و به آن افتخار کرديد) چنين نيست (که مي پنداريد، آري به زودي خواهيد دانست که پس از مرگ چه سختي هايي در پيش داريد) ، باز هم يقينا خواهيد دانست (که در قيامت با چه عذاب هايي مواجهيد) و آن را خواهيد چشيد. (4)
بعد از پايان نماز، حضرت فرمود: آب به صورت ثعلبه بپاشند و او را به هوش آورند، ولي آيات قرآن در روح و روان او تحولي عظيم به وجود آورده بود؛ آري، روح از بدنش خارج شده و به روضه ي اعلي عليين پرواز کرده بود. حضرت رسول صلي الله عليه و آله و اصحاب گريان شدند. در اين هنگام حمصانه دختر ثعلبه خبردار شد. پايين پاي پدر ايستاد، مشغول گريه شد و گفت: «يا رسول الله صلي الله عليه و آله! مدتي بود که روي پدر را نديده بودم و مي گفتم: هر وقت شما از او راضي شديد، من هم او را ببينم. حال که شما و خدا از او راضي شديد، او را مرده يافتم. »
حضرت گريان شد و او را تسلي داد. وقتي ثعلبه را تشييع مي کردند، حضرت در ميان تشييع کنندگان با انگشتان پا راه مي رفت يکي از اصحاب علت آن را پرسيد. حضرت فرمود: «آن قدر ملايک براي نماز بر جنازه ي او آمده اند که جايي براي قدم گذاردن من نيست» . (5)

پيام ها

1- نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:, ] [ 11:8 ] [ اکبر احمدی ] [ ]
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید این وبلاگ یک وبلاگ قرآنی ، مذهبی ، اعتفادی ، تربیتی می باشد که جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ایجاد گردیده است
موضوعات وب
امکانات وب